471 --- سکانس یک / روز برفی

ساخت وبلاگ
تا می آیم حرف بزنم می گوید آسیاب به نوبت . بعدیش انشالله شمایی. این را با یک طور لجاجت خاصی می گوید که بن کلیه ات درد بگیرد و هیچی نتوانی بگویی به اش . دایی حسن کلیه اش سنگ آورده و حالا که پیسی خورده 471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 111 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 17:22

از لا لوی آشغال تخمه ها ردش کردم. تووی تاریکی دستش را گرفتم نخورد زمین . گرم بود . مثل ساقه ی ریحان . چراغ قوه را انداختم ردیف و صندلی اش را نشانش دادم. با نامزدش آمده بود . قدبلند.سیبیلو. چهارشانه و 471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 113 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 17:22

- صدامو میشنوی؟

- آره

- اثاث کشیدی از اونجا؟

- آره

- چرا؟

- چون تو منو می دیدی هر روز

- خب تو چرا رفتی؟ چرا خداحافظی نکرده رفتی؟ چرا اصلا رفتی؟

- چون تو منو می دیدی هر روز

- (بلند می خندد) چرا تکرار می کنی حرفت رو؟ خب ببینم . اصلا هر روز ببینمت . هر روز ببوسمت . هر روز خداحافظی کنم باهات . هر روز سلام کنم بهت . می گم چرا اثاث کشیدی رفتی؟

- یه چیزایی هست که تو نمی دونی

- زر مفت!

471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 153 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 17:22

گفت آتش و زارت گذاشت زیرگوش سرباز . هیچکس نمی دانست چرا . نه سربازها توجیه بودند نه فرمانده ها. خودش می دانست چه خبر است و سرباز وظیفه سهراب رزمیانلو. همه مان را وسط میدان تیر به خط کردند ، پشت به مید 471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 17:22

سقف بهارخواب هفت،هشت،ده سالی می شود که نم کشیده ولی نمی ریزد . نگاه کن! دایی حسین گفت و دستش را دور خیاربوته ای چنبره کرد و نمک را پاشانده نپاشانده چپاند تووی دهانش. دوباره گفت  نگاه کن . این دختر معم 471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 17:22

با ترس می پرد تووی آب . سرش می خورد کف استخر . خون تمام آب را میگیرد . کار تمام نشده بود . از آن میهمانی . از آن همه آدم ناوارد تووی روابط اجتماعی ، از آن شب بیمار . مرگ پایان هیچی نیست . جنازه اش را 471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 132 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 17:22

منحدودادرازكشيدهام. مادرمحدوداغذابرايمدرستكردهاست. حدوداًماكارانيشامداريم. پدرمداردخبرگوشميكند. راديوروشناست. حدوداًدارمگوشميكنم. بهخبريكهداردبهيككشتاراشارهميكند. ١٧داوطلباعزامبهجبههدراتوبوسيسوختهاند. 471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 147 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 17:22

- من نمیدونم چرا . ولی وایسا یه لحظه - ببین پسر جون تو خیلی از خونه‌ت دور شدی- گوش کن به من . من میدونم که تو الان باید اینجا باشی و نه هیچ جای دیگه توی دنیا . من حسم به تو چیه؟ این چیزیه که زمان بهم 471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 139 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 17:22